

Song
·
4 mins 40 secs
·
Apr 28, 2015
شب بود، هوا ابری و هر لحظه غمآلود
انگار زمان در سفر خاطرهها بود
اندوه زِ هر قطره ی بارانی امید
میریخت در آشفتگی و همهمهی رود
-هر گوشه از این خانه تو بودی و نبودی
در این دل دیوانه تو بودی و نبودی
چون زلزله یکباره جهانم به هم آمیخت
ویرانگر و ویرانه تو بودی و نبودی
-از خانه به بیرون زدم و نم نم باران،
در سینه غمی ناب، شبیه غم باران
پس کوچهی نمناک و شبی فارغ از امید
شب گریه ی بی حاصل و بیش و کم باران
-شب همسفر و مقصد پایانی من شد
هم سایه و هم درد پریشانی من شد
در مرز جنون راه به بیراهه سپردم
دیوانگیاَم باعث ویرانی من شد
-از خانه به بیرون زدم و نم نم باران،
در سینه غمی ناب، شبیه غم باران
پس کوچهی نمناک و شبی فارغ از امید
شب گریه ی بی حاصل و بیش و کم باران
-شب همسفر و مقصد پایانی من شد
هم سایه و هم درد پریشانی من شد
در مرز جنون راه به بیراهه سپردم
دیوانگیاَم باعث ویرانی من شد
-هر قطرهی باران شرری بود به جانم
جز خاطرهای دور دگر هیچ ندانم
مبهوت در اندیشه که دیروز کجا رفت
من در سفر دلهره انگیز زمانم