

Song
·
3 mins 32 secs
·
Sep 18, 2021
شب گذشت و تب گذشت و عمر رفته برنگشت
نوبهاری تازه ای آمد داغ لاله تازه گشت
نم نم باران غباران هوا را شسته بود
با نم شبنم پر پروانه ها آغشته بود
-بر حریر خاطره دست توان سرنوشت
خاطرات تلخ و شیرین را کنار هم نوشت
تا نوشت از راه رسیدم راه خود بیراهه دیدم
با همه بشکسته سر بزیره پرکشیدم
-افتاده در بندم من اسیرم من اسیرم
وا مانده در راهم ای خدا دستم بگیر
کشتی توانم را روزگار ای روزگار
وامانده در راهم ای خدا دستم بگیر
-دست فرمان طبیعت کشته من را با حقیقت
با همه نا مهربانی می دهد بر من نصیحت