

Song
·
4 mins 3 secs
·
Jan 20, 2023
می دانم
شبی در اوج زیبایی می آیی
تو با رقصی تماشایی می آیی
می دانم
بیمارم
تو با درمان تنهایی می آیی
به گوشم همچو لالایی می آیی
می دانم
-هربار اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد
ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد
ای رفته از دست
رفتم از دست
این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را
فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را
ماندم به پایت
تا نفس هست
-در شهرم به جا مانده هوای ابری ات
بردی دل برید این دل از بی صبری ات
ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد
ای رفته از دست
رفتم از دست
این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را
فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را
ماندم به پایت
تا نفس هست
-در شهرم به جا مانده هوای ابری ات
بردی دل برید این دل از بی صبری ات
-هربار اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد
ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد
ای رفته از دست
رفتم از دست
این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را
فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را
ماندم به پایت
تا نفس هست
-می دانم
شبی در اوج زیبایی می آیی
تو با رقصی تماشایی می آیی
می دانم
بیمارم
تو با درمان تنهایی می آیی
به گوشم همچو لالایی می آیی
می دانم