

Song
·
4 mins 42 secs
·
Sep 14, 2014
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن، من این کنج قفس مرغی اسیرم
-تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن، من این کنج قفس مرغی اسیرم
-ز پشت میله های سرد و تیره، نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید، من ناگه گشایم پر به سویت
-در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد، دگر از بهر پروازم نفس نیست
-در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد، دگر از بهر پروازم نفس نیست
-نفس نیست، نفس نیست
نفس نیست، نفس نیست
نفس نیست، نفس نیست