

Song
·
4 mins 27 secs
·
Apr 20, 2013
کسی به من نگفته بود که شهر قصه خسته است
بین گذشته ها و من پل سفر شکسته است
کسی به من نگفته بود که خانه بی تو مانده
که شهر از تو خالی است، کسی غزل نخوانده است
کسی به من نگفته بود که خانه بی تو مانده
که شهر از تو خالی است، کسی غزل نخوانده است
کسی نگفت تا که من، خدایی نکرده نشکنم
غافل از اینکه خود من حادثه ی شکستنم
کسی به من نگفته بود که باغ را بهار نیست
در پس پشت پنجره، کسی در انتظار نیست
کسی به من خبر نداد که تو به خواب رفته ای
مثل گل سفید خواب به شط آب رفته ای
کسی به من نگفته بود که خانه بی تو مانده
که شهر از تو خالی است، کسی غزل نخوانده است
کسی به من نگفته بود که خانه بی تو مانده
که شهر از تو خالی است، کسی غزل نخوانده است
کسی نگفت تا که من، خدایی نکرده نشکنم
غافل از اینکه خود من حادثه ی شکستنم
کسی نگفت تا که من، خدایی نکرده نشکنم
غافل از اینکه خود من حادثه ی شکستنم