

Song
·
6 mins 24 secs
·
Feb 1, 2013
دو مسافر بر در دو رهاتر در باد
از غزل افتاده فرصتی بیفریاد
چشمم این نابترین لحظه را میبوسد
زن به من میگوید باش تا نان بپزد
من به زن می خندم زن به من میخندد
بینفس بی سایه بیصدا میسوزد
زن به شب میماند شب به آوازی دور
غزلی از شبنم رختی از پوست نور
زن مرا میگوید غیبت سردی بود
خاک بیعشق باد خاک ولگردی بود
زن مرا میرقصد زن مرا میپرسد
زن مرا میخواند زن مرا میفهمد
-من به زن میگویم خانهات یادم هست
وقت خوب گریه شانهات یادم هست
شانهات یادم هست
-زن مرا میبوسد این تویی آری تو
خواب و بیداری تو
این تویی باز از نو خواب و بیداری تو
زن مرا میرقصد زن مرا میپرسد
زن مرا میخواند زن مرا میفهمد
-من به زن میگویم خانهات یادم هست
وقت خوب گریه شانهات یادم هست
شانهات یادم هست
-زن مرا میبوسد این تویی آری تو
خواب و بیداری تو
این تویی باز از نو خواب و بیداری تو
این تویی باز از نو
-دست زن زیبا نیست دست زن نایاب است
دست زن میروید شب شب مهتاب است
زن مرا میرقصد زن مرا میپرسد
زن مرا میخواند زن مرا میفهمد
-من به زن میگویم خانهات یادم هست
وقت خوب گریه شانهات یادم هست
-زن به من میگوید وای اگر وقت گل نی برسد