

Song
·
4 mins 21 secs
·
Apr 10, 2021
صبح روز دوری در بهار
بعد عمری اضطراب و انتظار
بار خود را بست و بندش را برید
گفت باید از گذشته پر کشید
ما بهم محتاج و از هم خسته ایم
از محبت نیز ما وابسته ایم
گفت جای خالیش گم می شود
خانه از فردا نو پر می شود
بع اما لخظه ای تردید کرد
لخظه ای طولانی و غمگین و سرد
یادش آمد خاطراتش زنده است
گوشه های خانه جا خوش کرده اند
یادش آمد روزگار رفته را
حس خوب شادی گم گشته را
لحظه ای تلخ و به آرامی که نیست
گفت اما این دگر آن خانه نیست
بعد از این شب نیست صبح دیگریست
رفتن از ماندن جواب بهتریست
ما بهم محتاج و از هم خسته ایم
از محبت نیز ما بهم وابسته ایم
یادش آمد خاطراتش زنده است
گوشه های خانه جا خوش کرده اند
یادش آمد روزگار رفته را
حس خوب شادی گم گشته را
لحظه ای تلخ و به آرامی که نیست
گفت اما این دگر آن خانه نیست
بعد از این شب نیست صبح دیگریست
رفتن از ماندن جواب بهتریست
ما بهم محتاج و از هم خسته ایم
از محبت نیز ما بهم وابسته ایم
گفت جای خالیش گم می شود
خانه از فردای نو پر می شود
خانه از فردای نو پر می شود
خانه از فردای نو پر می شود
-بعد انگار انتظار حرف داشت
گرچه او خود جای تردیدی نذاشت
به به او گفتم که این دنیای توست
راه تو پرواز تو فردای توست
راه تو پرواز تو فردای توست
من به او هرگز نگفتم که نرو
نه نگفتم من به فرداهای نو
نه نگفتم من به فرداهای نو
حق به او دادم که از من خسته ای
از محبت نیز ما وابسته ایم
گفتم و رفت و غمش گم می شود
خانه از تنهائی ام پر می شود
گفتم و رفت و غمش گم می شود
خانه از تنهائی ام پر می شود