

Song
·
5 mins 29 secs
·
Oct 21, 2017
دشتها نام تو را میگویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
-در من این جلوهی اندوه ز چیست؟
در تو این قصهی پرهیز که چه؟
در من این شعلهی عصیان نیاز
در تو دَمسردی پاییز که چه؟
-آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پُر میسازند
-آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی ها بسپارد
-در میان من و تو فاصلههاست
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پُر میسازند
-آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی ها بسپارد
-در میان من و تو فاصلههاست
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
-میتوان از میان فاصلهها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصلههاست
-تو به اندازهی تنهایی من خوشبختی
من به اندازهی زیبایی تو غمگینم
-سینهام آینهای است، با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
-آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پُر میسازند
-آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد
به فراموشی ها بسپارد